فیک «لجباز»

پارت ۷
چند لحظه توی چشماش خیره شدم. برق عجیبی داشت. بینیمو بالاکشیدم و دوباره زخمش رو بررسی کردم.

ات: درمانگاه همین نزدیکیه.

تهیونگ: نیازی نیست.

ات: عمرا اگه بزارم همینجوری بری. هزینه هم با خودم.

تهیونگ: قیافه من به کسایی میخوره که پول بیمارستان نداشته باشن؟

ات: نه والا به شما میخوره سفارت خونه هم داشته باشید. پول رو من میدم چون خودم گند زدم باید یه جوری کارمو گردن بگیرم.

راننده: کجا برم قربان؟

من و تهیونگ همزمان با هم جواب دادیم

ات: درمانگاه تهیونگ: عمارت

ات: عههه چی چیو عمارت. اگه نیای تف میکنم تو ماشینت.

تهیونگ یه ابروشو داد بالا

تهیونگ: این چه وضع تهدید کردنه.

دستمو گذاشتم روی شونش و خواهش کردم چون نمیخواستم به کسی مَدیون باشم.
ات: بیا دیگه لطفا.

چند لحظه خیره بهم نگاه کرد. نمیتونستم تشخیص بدم الان چه حسی داره. بعد سریع نگاهشو ازم گرفت. انگار داشت از نگاه کردن بهم فرار میکرد.

تهیونگ: میگم نیاز ندارم حالا هم فقط از جلو چشمام دور شو تا بیشتر گند نزدی

شکه شدم.نه به یکساعت پیش که میخواست بندازم تو گونی و ببرم نه به الان که داشت میگفت برم.
ات: ها؟ برم؟

دستمو روی پیشونیش گذاشتم ببینم تب داره یا نه.

ات: ببینم تبی چیزی داری؟ خودت با خودت چند چندی؟

تهیونگ سرشو عقب برد.

تهیونگ: بهم دست نزن فقط برو بیرون تا بیشتر گند نزدی. تو به درد معامله نمیخوری.

هاج و واج نگاهش کردم.

ات: معامله؟ کدوم معامله؟ وایسا ببینم نکنه میخواستی منو بفروشی؟

تهیونگ: کی تو رو میخره آخه. البته میتونم به عنوان بمب هسته ایی با تخریب صد درصدی بفروشمت به ارتش در غیر این صورت هیچ سودی برای هیچکس نداری. عموم میخواست باهات معامله کنه ولی جنبه نداری‌.

ات: نمیفهمم چی میگی‌.عموت کیه اصن.چرا میخواد باهام معامله کنه.

تهیونگ: چمیدونم.

راننده قفل در رو زد و منم یهو به خودم اومدم در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم.

حالا که از دزدینم منصرف شده بود خیالم راحت شده بود و قبل از اینکه در ماشین رو ببندم یاد گوشیم افتادم.

ات: راستی یه گوشی بهم بدهکاری. گوشی خودمو که با ماشینت به فنا دادی.

تهیونگ که کلافه شده بود، دست زخمیشو ماساژ داد.

تهیونگ: برو بابا

و قبل از اینکه در ماشینو ببندم ماشین راه افتاد.
منم عصبی شدم یه سنگ از گوشه خیابون برداشتم و پرت کردم سمت ماشین درحال حرکت. من همیشه نشونه گیریم افتضاح بود ولی از شانس قهوه ایی من زارت خورد به شیشه ماشینش. یهو ماشین ترمز کرد و تهیونگ در رو باز کرد که منم از ترس پا به فرار گذاشتم.

تهیونگ: فقط دعا کن دیگه چشمم بهت نیوفته.

برنگشتم که جوابشو بدم. فقط خوشحال از آزادیم عرض خیابونو دویدم و روحمم خبر نداشت اینا همه تازه اول ماجرا بود.

#فیک #بی_تی_اس #فیک_بی_تی_اس #تهیونگ
دیدگاه ها (۳۹)

فیک « لبجاز »

فیک « لجباز »

جیمین فیک زندگی پارت ۳۰#

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

جیمین فیک زندگی پارت ۹۴#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط